فوز

برای ما رضای او

 

 

خطبه بی نقطه حضرت علی(ع)

 خطبه بی نقطه حضرت علی(ع)

الحَمدُ لِلّهِ أهلِ الحَمدِ وَ أحلاهُ، وَ أسعَدُ الحَمدِ وَ أسراهُ، وَ أکرَمُ الحَمدِ وَ أولاهُ. الواحدُالأحَدُ الصَّمَدُ، لا والِدَ لَهُ وَ لا وَلَدَ. سَلَّطَ المُلوکَ وَ أعداها، وَ أهلَکَ العُداةَ وَ أدحاها، وَ أوصَلَ المَکارِمَ وَ أسراها، وَ سَمَکَ السَّماءَ وَ عَلّاها، وَ سَطَحَ المِهادَ وَ طَحاها، وَ وَطَّدَها وَ دَحاها، وَ مَدَّها وَ سَوّاها، وَ مَهَّدَها وَ وَطّاها، وَ أعطاکُم ماءَها وَ مَرعاها، وَ أحکَمَ عَدَدَ الاُمَمِ وَ أحصاها، وَ عَدَّلَ الأعلامَ وَ أرساها. الاِلاهُ الأوَّلُ لا مُعادِلَ لَهُ، وَلا رادَّ لِحُکمِهِ، لا إلهَ إلّا هُوَ، المَلِکُ السَّلام، المُصَوِّرُ العَلامُ، الحاکِمُ الوَدودُ، المُطَهِّرُ الطّاهِرُ، المَحمودُ أمرُهُ، المَعمورُ حَرَمُهُ، المَأمولُ کَرَمُهُ. عَلَّمَکُم کَلامَهُ، وَ أراکُم أعلامَهُ، وَ حَصَّلَ لَکُم أحکامَهُ، وَ حَلَّلَ حَلالَهُ، وَ حَرَّمَ حَرامَهُ. وَ حَمَّلَ مُحَمَّداً (صَلَّ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) الرِّسالَةَ، وَ رَسولَهُ المُکَرَّمَ المُسَدَّدَ، ألطُّهرَ المُطَهَّرَ. أسعَدَ اللهُ الاُمَّةَ لِعُلُوِّ مَحَلِّهِ، وَ سُمُوِّ سُؤدُدِهِ، وَ سَدادِ أمرِهِ، وَ کَمالِ مُرادِهِ. أطهَرُ وُلدِ آدَمَ مَولوداً، وَ أسطَعُهُم سُعوداً، وَ أطوَلُهُم عَموداً، وَ أرواهُم عوداً، وَ أصَحُّهُم عُهوداً، وَ أکرَمُهُم مُرداً وَ کُهولاً.صَلاةُ اللهِ لَهُ لِآلِهِ الأطهارِ مُسَلَّمَةً مُکَرَّرَةً مَعدودَةً، وَ لِآلِ وُدِّهِمُ الکِرامِ مُحَصَّلَةً مُرَدَّدَةً ما دامَ لِالسَّماءِ أمرٌ مَرسومٌ وَ حَدٌّ مَعلومٌ. أرسَلَهُ رَحمَةً لَکُم، وَ طَهارَةً لِأعمالِکُم، وَ هُدوءَ دارِکُم وَ دُحورَ، عارِکُم وَ صَلاحَ أحوالِکُم، وَ طاعَةً لِلّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ عِصمَةً لَکُم وَ رَحمَةً. اِسمَعوا لَهُ وَ راعوا أمرَهُ، حَلِّلوا ما حَلَّلَ، وَ حَرِّموا ما حَرَّمَ، وَ اعمِدوا رَحِمَکُمُ اللهُ – لِدَوامِ العَمَلِ، وَ ادحَروا الحِرصَ، وَ اعدِموا الکَسَلَ، وَ ادروا السَّلامَةَ وَ حِراسَةَ مُلکِ وَ رَوعَها، وَ هَلَعَ الصُّدورِ وَ حُلولَ کَلِّها وَ هَمِّها. هَلَکَ وَ اللهِ أهلُ الاِصرارِ، وَ ما وَلَدَ والِدٌ لِلاِسرارِ، کَم مُؤَمِّلٍ أمَّلَ ما أهلَکَهُ، وَ کَم مالٍ وَ سِلاحٍ أعَدَّ صارَ لِلأعداءِ عُدَّةً وَ عُمدَةً. اَللّهُمَّ لَکَ الحَمدُ وَ دَوامُهُ، وَ المُلکُ وَ کَمالُهُ، لااِلهَ إلّا هُوَ، وَسِعَ کُلَّ حِلمٍ حِلمُهُ، وَ سَدَّدَ کُلُّ حُکمٍ حُکمُهُ، وَ حَدَرَ کُلَّ عِلمٍ عِلمُهُ. عَصَمَکُمُ وَ لَوّاکُم، وَ دَوامَ السَّلامَةِ أولاکُم، وَ لِلطّاعَةِ سَدَّدَکُم، وَ لِلاِسلامِ هَداکُم، وَ رَحِمَکُم وَ سَمِعَ دُعاءَکُم، وَ طَهَّرَ أعمالَکُم، وَ أصلَحَ أحوالَکُم. وَ أسألُهُ لَکُم دَوامَ السَّلامَةِ، وَ کَمالَ السَّعادَةِ، وَ الآلاءَ الدّارَةَ، وَ الاَحوالَ السّارَّةَ، وَ الحَمدُ لِلّهِ وَحدَهُ.

معنی خطبه بی نقطه ی علی (ع)
ستایش مخصوص خدایی است که سزاوار ستایش و مآل آن است. از آنِ اوست رساترین ستایش و شیرین ترین آن و سعادت بخش ترین ستایش و سخاوت بار ترین(و شریف ترین) آن و پاک ترین ستایش و بلند ترین آن و ممتاز ترین ستایش و سزاوارترین آن.
یگانه و یکتای بی نیاز(ی که همه نیازمندان و گرفتاران آهنگ او نمایند). نه پدری دارد و نه فرزندی.
شاهان را (به حکمت و آزمون) مسلّط ساخت وبه تاختن واداشت. و ستمکاران (و متجاوزان) را هلاکت نمود و کنارشان افکند. و سجایای بلند را (به خلایق) رسانید و شرافت بخشید. و آسمان را بالا برد و بلند گردانید. بستر زمین را گشود و گسترش داد و محکم نمود و گسترده ساخت. آن را امتداد داد و هموار کرد و (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود و تعداد آن ها را برای زندگی در آن (زمین) به درستی. (و حکمت) مقرّر فرمود و بر شمار (یکایک) آنان احاطه یافت. و نشانه های بلند (هدایت) مقرّر فرمود و آنها را بر افراشته و استوار ساخت.
معبود نخستین که نه او را هم طرازی است و نه حکمش را مانعی. خدایی نیست جز او، که پادشاه است و (مایۀ) سلامت، صورتگر است و دانا، فرمانروا و مهربان، پاک و بی آلایش. فرمانش ستوده است و حریم کویش آباد (به توجّه پرستندگان و نیازمندان) است و سخایش مورد امید.
کلامش را به شما آموخت و نشانه هایش را به شما نمایاند. و احکامش را برایتان دست یافتنی نمود. آنچه روا بود حلال و آنچه در خور ممنوعیت بود، حرام شمرد.



طبقه بندی: روایات و احادیث  
برچسب ها: بی نقطه   علی   نهج البلاغه 

چهار شنبه 17 خرداد 1391 |

نزول قرآن

 نزول قرآن

 

خدای تعالی در قرآن می‌فرماید:

(شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ... (١٨٥)(بقره / 185)

«ماه رمضان [همان ماه‏] است كه در آن، قرآن فرو فرستاده شده است، [كتابى‏] كه مردم را راهبر، و [متضمّن‏] دلايل آشكار هدايت، و [ميزان‏] تشخيص حق از باطل است‏»

و در جای دیگری می‌فرماید:

(إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ (٣)(دخان / 3)

«كه ما آن را در شبى پر بركت نازل كرديم، ما همواره انذار كننده بوده‏ايم. »

و همچنین می‌فرماید:

(إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ (١)) (قدر / 1)

«ما آن (قرآن) را در شب قدر نازل كرديم‏»

بین این آیات تعارضی وجود ندارد و همه می‌رسانند که قرآن در ماه مبارک رمضان نازل شده است زیرا منظور (لیلة مبارکة) لیله القدر است و (شهر رمضان) مشتمل بر آن است.

اما ظاهر این مفهوم با واقع عملی نزول قرآن در تعارض است چون همه‌ی قرآن در شب قدر نازل نشده و در طول 23 سال نبوت رسول‌الله صلي الله عليه و سلم  فرود آمده است، لذا دانشمندان در توجیه این آیات دو گرایش اساسی دارند.

1-اکثر آنان می‌گویند قرآن دارای دو نزول است:

الف : یک نزول در شب قدر انجام گرفته و قرآن از لوح محفوظ به آسمان دنیا نازل شده است.

ب : و نزول دوم که بر اثر حوادث و وقایع و مناسبات بوده از آسمان دنیا به زمین است. و مقصود از این آیات نزول اول می‌باشد.

2- و بعضی از محققان می‌گویند: مقصود از این آیات ابتدای نزول قرآن است یعنی برای اولین بار اولین قسمت قرآن در شب قدر نازل شده سپس بر اثر حوادث و وقایع و مناسبات استمرار یافته است، زیرا شرف لیلة القدر به نسبت بشر در آن است که قرآن بر خود آنان نازل شود.

نظریه‌ی دیگری نیز وجود دارد که تقریبا تلفیقی از این دو قول است، و می‌گویند: در طول 23 سال در شب قدر هر سال مقداری از آیات به آسمان دنیا فرود می‌آمده است که در آن سال قرار بوده است بر رسول‌الله صلي الله عليه و سلم  نازل شود، یعنی قرآن در 23 لیلة القدر از لوح محفوظ به آسمان دنیا و در طول 23 سال از آسمان دنیا به زمین نازل شده است. و چنانکه معلوم است این نظریه، اجتهادی است و دلیلی ندارد.

نزول منجّم قرآن

مقصود از منجم، نزول قرآن به صورت قسمت قسمت است، و کلمه منجم اسم مفعول از تنجیم به معنای چیزی را منوط به طلوع و غروب ستاره کردن است.

چنانچه از تاریخ معروف زندگی رسول‌الله صلي الله عليه و سلم  به طور قطعی دانسته می‌شود آن است که قرآن یکدفعه برایشان فرود نیامده است چنانکه خداوند عزوجل در قرآن اعتراض کفار را بر این امر نقل می‌کند:

(وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً ... (٣٢)) (فرقان / 32)        

«و كافران گفتند: چرا قرآن يكباره بر او فرو فرستاده نشد؟»                   

حکمت نزول منجم قرآن

خداوند عزوجل در نزول پراکنده‌ی قرآن صلاح و حکمتهایی قرار داده که در غیر آن صورت ممکن نبود به چنین اهدافی دست یافت.

1- تقویت قلب رسول‌الله صلي الله عليه و سلم  :

خداوند بواسطه‌ی نزول تدریجی قرآن قلب پیامبر را در برابر مشکلاتی که از سوی مشرکان بر او تحمیل می‌شد تقویت می‌کرد رسول‌الله صلي الله عليه و سلم  در برابر این مشکلات با اطمینان خاطر می‌ایستاد چون یقین داشت خدا او را تأیید و تقویت می‌نماید، و قرآن به صراحت این معنا را بیان فرموده است:

(... كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ ... (٣٢)) (فرقان / 32)

«اين بخاطر آن است كه قلب تو را بوسيله آن محكم داريم‏»

2- آسان ساختن حفظ قرآن: چنانکه می‌دانیم رسول‌الله صلي الله عليه و سلم  با حکمتی که خداوند عزوجل؛ در مورد شخصیت ایشان و دفع تهمت از حریم مقدسشان در نظر داشته است، خواندن و نوشتن نمی‌دانستند لذا اگر قرآن یکباره نازل می‌شد حفظ آن میسر نبود، و در اشاره به این مطلب در ادامه آیه‌ی مذکور آمده است (...وَ رَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلا)

3- تحدی و اعجاز: هنگامی که مشرکان و یا اهل کتاب به ادعای خود مشکلاتی غیرقابل حل پیش پای رسول‌الله صلي الله عليه و سلم  می‌گذاشتند و با سؤالات و مجادلات خود قصد تحریج او را داشتند آیات قرآن با جوابهای کوبنده و دندان شکن خود نازل می‌‌شد. درباره‌ی این موضوع قرآن چنین می‌فرماید:

(وَلا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيرًا (٣٣)) (فرقان / 33)

«آنان هيچ مثلى براى تو نمى‏آورند مگر اينكه ما حق را براى تو مى‏آوريم، و تفسيرى بهتر (و پاسخى دندان شكن كه در برابر آن ناتوان شوند)»

4- تدرج در تشریع: همانطوری که در بحثهای گذشته اشاره شد خیلی از احکام قرآن سیر تدریجی و تکاملی داشته‌اند، و در بعضی موارد حکمی از حالتی به حالتی دیگر عوض شده و احکامی منسوخ و احکامی ناسخ گشته است، اما اگر قرآن یکدفعه نازل می‌شد نه چنین معنایی محقق بود، و نه تعارضی که در این حالت بین آیات مختلف وجود داشت، قابل فهم بود.

5- دلالت بر صدق رسول‌الله صلي الله عليه و سلم  که قرآن از نزد خداوند؛ عزوجل است زیرا هیچ کتابی نمی‌توان یافت که مؤلفش جملات و موضوعات آن را در مدت زمانی طولانی تهیه کند و یکنواخت و قوی و یکدست باشد چون هر انسانی در طول زندگی خود سیر تکاملی دارد و در نتیجه آثارش نیز یکسان نخواهد بود، حال آنکه قرآن یکنواخت است، و تهمت اینکه ساخته‌ی یک انسان باشد از آن دور است.

به نقل از كتاب علوم قرآن، تألیف : عبدالکریم أحمد محمّدی



طبقه بندی: قرآنی  

دو شنبه 15 خرداد 1391 |

همواره حجاب را به تمسخر مي گرفتم

 همواره حجاب را به تمسخر مي گرفتم

بر اساس سرگذشت: شريفه کارلوــ ايالات متحده

 "قبل از اينکه مسلمان شوم همواره حجاب را به تمسخر مي گرفتم.اما وقتي به فضل خداوند مسلمان شدم نظرم در مورد حجاب وزنان مسلمان نيز تغيير يافت.

همواره قبل از اينکه مسلمان شوم بر زنان مسلمان احساس ترحم مي کردم؛زيرا مجبور بودند خود را درخيمه اي ضخيم پنهان کنند.من به عنوان يک زن در جامعه آمريکا زني امروزي وآزاد از هر قيد وبندي محسوب مي شدم؛وچون مسلمان نبودم هرگز اموري مانند عفاف وپاکدامني فکر مرا مشغول نمي کرد واين براي زناني هم سن وسال من امري طبيعي محسوب مي شد. وقتي به نور ايمان پيوستم نظرم به طور صدوهشتاد درجه در مورد حجاب تغيير يافت.من توانستم حقيقت جامعه اي که در آن زندگي کرده بودم را درک کنم واز عوام فريبيهايي که در آن غوطه ور بودم خارج شوم.

 در اين مدت من به نکاتي پي بردم که برايم جالب بود وآن اين بود که اکثر زناني که فرهنگ برهنگي را ترويج مي دهند  در جامعه درآمد بيشتري دارند مانند هنرپيشه ها ويا مانکن هاي لباس ويا حتي رقاصه ها که از اين راه امرار معاش مي کنند؛من فهميدم که ما لباسهايمان را براي جلب نظر مردان مي پوشيديم ،اما خود را فريب مي داديم وآن را به علاقه خود در پوشيدن اين لباسها نسبت مي داديم ولي حقيقت تلخ تر از اين بود زيرا وقتي توجه مردان را به خود جلب مي ديدم در پوست خود نمي گنجيدم.

 من بوسيله نور اسلام توانستم تا تاريکيهاي زندگيم را بهتر ببينم؛من با پوشاندن سروحجاب توانستم  ديگران را از نظرخواهي هاي احساسي نسبت به خودم باز دارم.وقتي که سرم را پوشاندم احترام مردم را به خود جلب کردم زيرا آنها متوجه شدند که من براي خودم احترام قائل هستم ،آن موقع بود که عقلم را به سوي حقيقت گشودم.

نقطه ي تحول

من دختري با نشاط بودم که آرزوهاي فراواني در زندگي داشتم.پدرم درجه داري در ارتش آمريکا بود.در سن نوجواني يکي از دوستان پدرم به من پيشنهاد داد که به انجمني بپوندم که متشکل از جواناني بود که بيشتر آنها داراي مناصب حکومتي بودند؛مأموريت اين انجمن فقط اين بود که براساس برنامه هايي که داشتند به تخريب دين اسلام مي پرداختند.

 آنها براي ما دوره هايي علمي گذاشته بودند تا از اين طريق بيشتر با دين اسلام آشنا شويم تا بتوانيم در آينده همانند مستشرقين مغرض به دين اسلام ضربه وارد کنيم.

 دوست پدرم به من قول داد اگر من بتوانم اين دوره را با موفقيت به پايان برسانم ودر رشته روابط امور بين الملل تخصص بگيرم در آينده مي توانم  به عنوان يکي ازکارمندان سفارت آمريکا در کشورهاي عربي خاورميانه به کار بپردازم.البته هدف نهايي از اين اقدام سوء استفاده از منصبي بود که به ما محول مي شد،مأموريت ما در واقع کار کردن برروي عقل زن مسلمان بود.ما از اين طريق با زنان مسلمان رابطه برقرار مي کرديم واز جنبشهاي حقوق زن حمايت مي کرديم.من اين فکر دوست پدرم را پسنديدم زيرا با تصاويري که از تلويزيون از وضعيت اسف بار زنان مسلمانان ديده بودم واينکه چگونه در فقر وبدبختي دست وپا مي زدند حداقل کاري که مي توانستم بکنم اين بود که آنها را به سور نور آزادي وتمدن در قرن بيستم راهنمايي کنم.

من  با خوشحالي به اين انجمن پيوستم وتحصيل آکادمي را شروع کردم.قرآن  کريم واحاديث نبوي وتاريخ اسلامي را فرا مي گرفتم.به موازات آن راههايي را فرا مي گرفتم که توسط آنها براي تحقق نقشه هايي که داشتيم يعني خراب کردن چهره حقيقي اسلام آن را به کار ببريم.من ياد گرفته بودم چگونه با کلمات بازي کنم وحقايق را وارونه جلوه دهم واين چيزي بود که واقعا ً مؤثر بود.

 من زير دست اساتيد يهود به تعليم علم شريعت اسلامي در فقه وسيرت وتاريخ وحديث وقرآن پرداختم و عضوانجمني بودم که در زمينه حقوق زنان مسلمان فعال بودم وبه انتقاد از دين اسلام مي پرداختم زيرا زنان مسلمان را از حقوقشان محروم کرده بودند.نهايت آرزوي من اين بود که زن را از قيد وبندهاي مذهبي علي الخصوص حجاب که مانع آزادي زنان بود را برهانم.

اما.... پيام اسلام کم کم در من اثر مي کرد واين معاني که از يک منبع سرچشمه مي گرفت باعث مي شد که من به فکر فرو بروم پس براي اينکه خود را از اين حالت برهانم سعي کردم

 عکس العمل نشان بدهم تا در برابر اين دين واکسينه شوم.من به نزد يکي از اساتيد دانشگاه که در رشته الهيات تخصص وفارغ التحصيل دانشگاه هارواد بود  رفتم تا تعاليم  دين مسيحي رانزد او بياموزم.فکر کردم با رفتنم به پيش او به هدفم نزديک شده ام اما.....  اين استاد که من نزد او به تحصيل مي پرداختم مسيحي بود اما نه مانند مسيحيان ديگر بلکه او يک مسيحي موحد بود که عقيده تثليث را به طور کامل رد مي کرد وبه وحدانيت خدا اعتقاد داشت.او حضرت مسيح را پيامبري از جانب خدا مي پنداشت والوهيت عيسي مسيح را به کلي منکر مي شد؛اين اعتقادات سر آغاز بذرهاي توحيد بود که در دلم کاشته شد.او با مراجعه به کتب ومنبع هاي قديمي از قبيل کتابهاي يوناني وعبري وآرامي واز روي دليل عقايد تثليث را رد مي کرد وبه نکاتي که در کتب تحريف شده بود نيز اشاره مي کرد واز روي منابع تاريخي پوچي بعضي از جريانات را برايمان به اثبات مي رساند.بالاخره تا وقتي در اين رشته به تحصيل پرداختم آن اندک عقيده اي که در مورد دين خودم مسيحيت را داشتم نيز از دست دادم.ولي هنوز آمادگي قبول دين اسلام را نداشتم.

 من تا سه سال به تحصيل در علوم مختلف اسلامي پرداختم تا در آينده از نظر شغلي بيمه باشم.در اين سالها با مسلمانان نيز ديدار داشتم واز آنان در مورد دينشان سؤالاتي را مي پرسيدم.در بين کساني که سؤالاتم را از او مي پرسيدم برادري مسلمان بود که در يکي از مؤسسات اسلامي به کار مشغول بود.او وقتي ديد من در مورد اين دين بسيار کنجکاو هستم به سخنان من همت گماشت واز هر فرصتي استفاده مي کرد تا مرا با اين دين آشنا سازد.

 در يکي از روزها او با من تماس گرفت وگفت عده اي از مسلمان از شهر ديدار مي کنند واو مي خواست به ديدار آنها برود واز من نيز دعوت به عمل آورد تا همراه او به ديدار آنها بروم.من دعوت او را پذيرفتم وبعد ازنماز عشاء به پيش آنها رفتم.جمعيت کثيري جمع شده بودند آنها وقتي مرا ديدند برايم جايي را باز کردند وبه سوي شيخي پاکستاني که سالخورده بود اما دردين داراي معلومات فراواني بود رفتم وروبروي او نشستم.او در بسياري از مسائل موجود در قرآن وانجيل  به مناظره با من پرداخت وبا دلائل عقلي ونقلي به ردشبهات مي پرداخت.اين مناظره غير رسمي تا اذان فجر به طول انجاميد...

 در آخر به جايي رسيده بودم که هيچ شک وشبهه اي در ذهنم باقي نماند.او در انتها  جمله اي را گفت که هيچ کس قبل از آن به من نگفته بود.او مرا به اسلام فرا خواند وگفت:من شما را به دين اسلام دعوت مي کنم.اين براي اولين بار بود که کسي مرا به دين اسلام دعوت مي کرد؛درطول اين سه سال بارها وبارها با مسلمانان بحث ومناقشه داشته ام اما هيچ کس تا آن موقع مرا به دين اسلام دعوت نکرده بود.بعد از ادله ثابتي که برايم بيان شده بود ودانسته بودم که دين اسلام دين برحق است ديگر درنگ را جائز نشمردم ودعوت او را پذيرفتم وگفتم مي خواهم مسلمان شود.شهادتين را ابتدا به عربي وسپس به انگليسي تکرار کردم....

با يقين سوگند مي خورم هنگامي که شهادتين را ادا کردم مانند اين بود که وزنه سنگيني از روي سينه ام برداشته شد،ومن توانستم بهتر نفس بکشم وخداوند را به خاطر اين هدايت همواره شکر گذار هستم که مرا براي زندگي جديد وبهتر آماده کرد.

هجرت به سرزمين ايمان

بعد از اينکه مسلمان شدم از سرزمين مادري هجرت کردم وبه کشور کويت رفتم تا به طور عميق تر با دين حنيف آشنا شوم.در کويت با بسياري از کتب اسلامي آشنا شدم وتوانستم عميق تر با مسائل دين آشنا شوم.در کويت در زمينه دعوت وتبليغ مشارکت فعال دارم.

فعاليتهاي دعوي

در تابستان يکي از سالها براي سخنراني به يکي از انجمنهاي زنان در چين دعوت شدم،يکي از برنامه هاي اين انجمن سخنراني براي زنان غير مسلمان بود تا اسلام را براي آنها تعريف کنم.وقتي به سالن سخنراني وارد شدم تعداد حاضران را بيش از حد تصور ملاحظه کردم.جمعيتي که حاضر شده بودند ومشتاق شنيدن سخنراني بودند.ابتداي سخنراني به آرامي گذشت اما وقتي در مورد تعدد زوجات در دين اسلام به توضيح پرداختم کم کم سروصداهايي از گوشه وکنار بلند مي شد ودر اعتراض به اين حرفهايم سخنانم را قطع مي کردند.در چهره تک تک آنها عدم قبول اين موضوع را ديده مي شد.آنها دلايلي را که براي آنها بيان کردم را قبول نداشتند.بايد فکري با اين موضوع مي کردم.جو خفقان باري برايم درست شده بود.تصميم گرفتم آنها رابا دلائل قاطع قانع کنم.تمام نيروي خود را جمع کردم واز خداوند طلب کمک کردم.ابتدا کمي سکوت کردم سپس براي جلب توجه کمي بلندتر از حد معمول به سخنراني ادامه دادم.

 به آنها گفتم به سخنان من گوش کنيد سپس قضاوت را به خودتان واگذار مي کنم.من به شما دوروش زندگي را بيان مي کنم آن وقت انتخاب با خودتان است که کدام زندگي را مي پسنديد.

زندگي نخست...

سالها از سن ازدواجت گذشته است وهنوز کسي براي خواستگاري به در خانه ات نيامده ..وتو از قطار ازدواج عقب مانده اي تنها بايد به زندگي ادامه دهي وما يحتاج زندگي ات را بايد خودت تأمين کني...از آينده در هراسي؛ نمي داني عاقبت تو به کجا مي انجامد وچه کسي کفالت تو را به عهده مي گيرد...با چه کسي مأنوس مي شوي..کجايند فرزندانت تا شادي ولبخندهاي آنها را ببيني ...وقتي پير شدي حتما ً به دستان نوازش گري نياز داري تا از تو مراقبت کنند...و..و...آيا دوست  داري در سکوت وتنهايي بميري؟ کما اينکه در غرب براي بسياري اززنان مجرد اتفاق افتاده است.

اما زندگي دوم:

 سالها از سن ازداوجت گذشته است...خيلي سريعتر از آنکه فکرش را بکني وقت مي گذرد اما قبل از اينکه از قطار ازدواج عقب بيفتي راه حلي پيش رويت  قرار مي گيرد...مي تواني زن دوم مردي شوي که از نظر شريعت تمام اختيارات به او واگذار شده است تا تمام حقوق آشکار ونهان زندگي زناشويي را رعايت کند..تو نيز در سايه شوهر يک زندگي با کرامت را خواهي داشت..بله تو همسر دوم خواهي بود اما بايد بداني که تو درواقع در همه چيز با او شريک خواهي شد.وبر مرد واجب است که عدالت را در همه امور رعايت کند.آن موقع است که    مي تواني آرزوهايت را برآورده کني ودر کنار همسر وفرزندان زندگي مطمئني داشته باشي...هيچ مسئوليت شغلي نيز نخواهي داشت زيرا در اسلام کفالت خانواده با مرد است.اين کانون گرم خانواده باعث مي شود که آسوده خاطر بخوابي زيرا مي داني که شخصي هست که هنگام ناراحتي ات دلداريت خواهد داد وهنگامي که مريض مي شوي از تو مواظبت خواهد کردوهرگاه از او دور شوي دلش برايت تنگ مي شود.....و...و...و

 سپس از آنها پرسيدم:حالا کدام روش از اين دو زندگي را مي پسنديد خواهش مي کنم صادقانه به سؤال من جواب بدهيد هرکس روش زندگي اول را مي پسندد دستانش را بالا بگيرد.. چون کسي دستانش را بالا نبرد دوباره سؤالم را تکرار کردم ؛اما کسي نبود.سپس گفتم:آنهايي که موافق زندگي دوم هستند دستانش را بالا بگيرد...با تعجب مشاهده کردم اکثر حاضرين دستانشان را بلندکرده بودند.از حسن نيت آنها وصدق اجابت آنها تشکرکردم سپس گفتم:اين زندگي يک زن مسلمان در سايه دين مبين اسلام است...اميدوارم خداوند به همه ما ثبات در دين وهدايت به راه راست را عطا فرمايد.                                           والسلام.

 



طبقه بندی:   

دو شنبه 15 خرداد 1391 |

اللهم عجل لولیک الفرج

 

کوچ

بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد
به کوه خواهد زد
به غار خواهد رفت
تو کودکانت را بر سینه می فشاری گرم
و همسرت را چون کولیان خانه به دوش
میان آتش و خون می کشانی از دنبال
و پیش پای تو از انفجارهای مهیب
دهان دوزخ وحشت گشوده خواهد شد
و شهر ها همه در دود و شعله خواهد سوخت
و آشیان ها بر روی خاک خواهد ریخت
و آرزوها در زیر خاک خواهد مرد
خیال نیست عزیزم
صدای تیر بلند است و ناله های پیگیر
و برق
اسلحه خورشید را خجل کرده ست
چگونه این همه بیداد را نمی بینی
چگونه این همه فریاد را نمی شنوی
صدای ضجه خونین کودک عدنی است
و بانگ مرتعش مادر ویتنامی
که در عزای عزیزان خویش می گریند
و چند روز دگر نیز نوبت من و تست
که یا به ماتم فرزند خویش بنشینیم
و یا به کشتن
فرزند خلق برخیزیم
و یا به کوه به جنگل به غار بگریزیم
پدر چگونه به نزد طبیب خواهی رفت
که دیدگان تو تاریک و راه باریک است
تو یکقدم نتوانی به اختیار گذاشت
تو یک وجب نتوانی به اختیار گذاشت
که سیل آهن در رها ها خروشان است
تو ای نخفته شب و روزی روی شانه اسب
به روزگار جوانی به کوه و دره و دشت
تو ای بریده ره از لای خار و خارا سنگ
کنون کنار خیابان در انتظار بسوز
درون آتش بغضی که در گلو داری
کزین طرف نتوانی به آن طرف رفتن
حریم موی سپید ترا که دارد پاس
کسی که دست ترا یک قدم بگیرد نیست
و من که می دوم اندر پی تو خوشحالم
که دیدگان تو در شهر بی ترحم ما
به روی مردم نامهربان نمی افتد
پدر به خانه بیا با ملال خویش بساز
اگر که چشم تو بر روی زندگی بسته ست
چه غم که گوش تو پیچ رادیو باز است
هزار و ششصد و هفتاد و یک نفر امروز
به زیر آتش خمپاره ها هلاک شدند
و چند دهکده دوست را
هواپیما
 به جای خانه دشمن گلوله باران کرد
گلوی خشک مرا بغض می فشارد تنگ
و کودکان مرا لقمه در گلو مانده ست
که چشم آنها با اشک مرد بیگانه ست
چه جای گریه که کشتار بی دریغ حریف
برای خاطر صلح است و حفظ آزادی
و هر گلوله که بر سینه ای شرار افشاند
غنیمتی است که
دنیا بهشت خواهد شد
پدر غم تو مرا رنج میدهد اما
غم بزرگتری می کند هلاک مرا
بیا به خاک بلا دیده ای بیندیشیم
 که ناله می چکد از برق تازیانه در او
به خانه های خراب
به کومه های خموش
به دشتهای به آتش کشیده متروک
که سوخت یکجا برگ و گل و جوانه در او
به خاک
مزرعه هایی که جای گندم زرد
لهیب شعله سرخ
به چار سوی افق میکشد زبانه در او
به چشمهای گرسنه
 به دستهای دراز
به نعش دهقان میان شالیزار
 به زندگی که فرو مرده جاودانه در او
بیا به حال بشر های های گریه کنیم
که با برادر خود هم نمی تواند زیست
چنین خجسته
وجودی کجا تواند ماند
چنین گسسته عنانی کجا تواند رفت
صدای غرش تیری دهد جواب مرا
به کوه خواهد زد
به غار خواهد رفت
بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد



طبقه بندی:   

یک شنبه 14 خرداد 1391 |

حکایتی جالب

                         ابوحنیفه و بهلول:

روزی ابوحنیفه برای جمعی از شاگردانش سخنرانی می کرد به اونا گفت حرفی جالب از امام صادق(ع) شنیدم و با عقل اصلا جور در نمیاد

امام صادق گفته شیطان رو درون جهنم عذاب میدن

ابوحنیفه گفت چطور امکان داره وقتی شیطان خودش از جنس آتش هستش تو اون دنیا خدا با آتش عذابش بده

ابوحنیفه در ادامه گفت شنیدم که امام صادق گفته خدارو نمیشه دید

ابو حنیفه گفت مگه میشه چیزی وجود داشته باشه ولی دیده نشه

ابوحنیفه حرف دیگری هم زد گفت:ما هر کاری که انجام میدیم از جانب خداست (یعنی اگر حرف می زنیم خدا خواسته اگر راه می رویم خدا خواسته)

ناگهان بهلول از میان جمعیت کلوخی که از جنس خاک بود رو به سر ابوحنیفه زد و فرار کرد دیگر شاگردان به دنبال بهلول رفتند و آنرا دستگیر کردند و به نزد حاکم بردند

ابوحنیفه هم در حالی که از سرش خون می چکید و بسیار درد می کشید وارد شد

ابوحنیفه گفت جناب حاکم این فرد با کلوخ بر سر من زده و سرم بسیار درد می کند

حاکم از بهلول پرسید چرا این کار رو کردی

بهلول گفت : ابوحنیفه دروغ می گوید او خودش گفته شیطان چون از جنس آتش است پس توسط آتش عذاب نمی شود تو هم از جنس خاک هستی پس چطور می شود از این کار من آصیبی ببینی

و در ادامه گفت : تو خودت گفتی هر چیزی که دیده نمی شود پس وجود ندارد تو می گویی سرت درد می کند درد کو چرا دیده نمی شود پس تو دروغ می گویی

و در ادمه گفت: تو خودت گفتی ما هر کاری که انجام می دهیم از جانب خداست پس خدا خواسته که این کلوخ به سر تو بخوره

                                                                                                                           mohsen salari



طبقه بندی:   

پنج شنبه 8 خرداد 1391 |
صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 13 صفحه بعد
ثقلین

.شتاب کن که زود هم دیر است.
پست الکترونیک

پروفایل مدیر وبلاگ

 

موضوعات

قرآنی

روایات و احادیث

عهدین

شیطان پرستی

داستانی

 

مطالب اخیر

sms

هر روز یک آیه با تفسیر / هیچ مکانی فاقد حضور خداوند نیست!

معلم نمونه درآموزه های قرآنی

یا ابا صالح ادرکنی)عج(

چگونه امام زمان را در عمل یاری کنیم؟

قرآن، بهار، امام زمان)عج(

جملات واقعاَ...

ازدواج در چه سنی مناسب است؟

تکرار در قرآن

مبانی منشور وحدت اسلامی

انسان کامل به روايت قرآن

... بیا ...

فلسفه حجاب در اسلام چیست؟

نگاه اسلام به آشنایی بین دختر و پسر پیش از ازدواج چیست؟

دروغ

عوامل اصلی انجام گناه چیست؟

امام مهدی (عج) در قرآن

فشن اسلامي

لبیک یا حسین یعنی ..... (سید حسن نصر الله )

 

برچسب ها

قرآن (4)  مهدی موعود (2)   مائده (2)  گناه (2)  بی نقطه (2)   علی (2)   نهج البلاغه (2)  خوش آمد گویی (2)   سوره (2)   نساء (2)  لوازم ضروری برای یک جوان موفق (2)  خورشید (2)   ماه (2)  مغز (2)   قرآن (2)  

آرشیو مطالب

مرداد 1393

دی 1392

آبان 1392

فروردين 1392

اسفند 1391

بهمن 1391

دی 1391

آذر 1391

آبان 1391

مهر 1391

شهريور 1391

مرداد 1391

تير 1391

خرداد 1391

ارديبهشت 1391

فروردين 1391

 

نویسندگان

ثقلین

محمود خراشادی

کاظم عباسی

مصطفی داورنژاد

محمد اسمعیلی

محمد کاظم غفاری نژاد

مجید روشن

صادق

محمد حسن پور

جواد صادقی

محسن توسلی

حسن ذوقی

محسن سالاری

قدرت رستمی

علی اکبر خزاعی عرب

 

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فوز و آدرس fowz.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

مدیریت وبلاگ فوز

ع.ش.ک





پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

قالبهای مذهبی وبلاگ

جوانان ایرانی

طاووس اهل بهشت

ردیاب خودرو

 

دانشنامه مهدویت

پیوندهای روزانه

حمل ماینر از چین به ایران

حمل از چین

بوق دوچرخه

الوقلیون

یکانسر

آی کیو مگ

 

امکانات جانبی

RSS 2.0

ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 47135
تعداد مطالب : 61
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


فوز

آپلود عکس
مداحان
IS

 

 
 

لوگوی دوستان

 

مرجع قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin